اینجا تحریریه فارس است؛ جایی که روزانه مهمانهای مختلفی دارد. از وزیر تا نماینده مجلس و هر کس که سر و کاری با خبر و مردم داشته باشد. اما این بار مهمان ویژهتری دارد. مهمانی که برای گفتههایش نیاز به تریبون ندارد. قامتش هزار حرف است که نخوانده پیداست! هزار حرف که تلنگری است برای این روزهای پرآشوبمان!
گروه زندگی؛ زینب نادعلی: اینجا تحریریه فارس است جایی که روزانه مهمانهای مختلفی دارد. از وزیر تا نماینده مجلس و هرکس که سر و کاری با خبر و مردم داشته باشد. اما اینبار مهمان ویژهتری دارد. مهمانی که برای گفتههایش نیاز به تریبون ندارد. قامتش هزار حرف است که نخوانده پیداست! هزار حرف که تلنگری است برای این روزهای پرآشوبمان! که یادمان بیاورد در برابر خون او و همرزمانش که روزی برای اقتدار این میهن و پرچم برای سرنگونی منافقان و دشمنان وطن ریخته شده ساکت نشینیم! مهمانما سن و سالی ندارد 18 سالش است اما آوازه مردانگی و غیرتش شنیدی است. اسمش را میپرسید؟! اسم ندارد. یعنی دارد اما جایی میان خاکهای شلمچه جا گذاشته. هم اسمش را هم پلاکش را! اما حواسش بوده هویتش را جا نگذارد یا مثل خیلی از آدمهایی که امروز وطن را ناآرام کرده اند هویش را به بیگانه نفروشد. اسمش را جا گذاشته که سرباز وطن بخوانندش!
گروه زندگی؛گروه زندگی؛زینب نادعلی:زینب نادعلی:از کربلای 5 تا تحریریه فارس!
از کربلای 5 تا تحریریه فارس!با خودش عطر خاک مقدس شلمچه را مهمان تحریریه میکند. روی تابوتش نوشته شده محل شهادت «کربلای 5». خبرنگاران و حاضران مراسم به محض ورودش ذکر یا زهرا را زمزمه میکند. برایم تلاقی قشنگی است ذکر یا زهرا همان رمزی است که به کمکش رزمندگان عملیات کربلای 5 خاک شلمچه را از دشمن بعثی پاک کردند. اصلا آمدن این مسافر از کربلای 5 خود تلنگر عجیبی است برای این روزهای مان! در آن عمیلات هم تمام قدرتهای دنیا آمده بودند که ایران را از پا در آورند اما آرزویشان را به گور بردند.
یا زهرا«حسین سالمی» تحلیلگر حوزه دفاع مقدس میگویند:« عملیات کربلای پنج به صورت واضح جنگ بین ایران و تمامی کشورهای قدرتمند حامی رژیم بعث عراق بود، زیرا در این عملیات ارتش بعث تمامی توان نظامی خود را به کار گرفته بود و از پیچیدهترین موانع جهت جلوگیری از پیشروی ایران استفاده کرده بود.» مثل این روزها که دنیا فکر میکند با هشتگزدن و آتش زدن سطل زبالهها و.. میتواند ایران را از پا دربیاورد. انگار فراموش کرده این جوانها را. انگار فراموش کرده شکستهایش را!
به صورتگفتم شما بیا!
گفتم شما بیا!همصحبت یکی از همکاران روابط عمومی میشویم. همان کسی که هماهنگی حضور شهید به عهده او بوده ماجرای جالبی دارد از این شهید. میگوید:«روزی که برای هماهنگی و انجام کارهای اداری رفته بودیم معراجالشهدا، پس از اتمام کارها اجازه دادند به حسینیه معراج برویم و شهدا را زیارت کنیم. حسینیه برعکس همیشه خالی بود. فقط من بودم. زیارت دلچسبی بود. نشسته بودم و یکییکی روی تابوت شهدا را میخواندم. آخرین شهید روی تابوتش نوشته شده بود شلمچه«کربلای 5» ناخودآگاه یاد حاجخانم افتادم همسایهمان که سخت چشم انتظار پسر بود و سرنوشت مجال نداد پسرش را به آغوش بگیرد و همین سال پیش فوت کرد. پسر او هم در کربلای 5 بود.درد دلم تازه شد. انگار احساس قرابت میکردم با آن شهید. گفتم نمیشود شما فردا قدم سر چشم ما بگذاری و بیایی؟! نمیدانم چه شد که این حرف را زدم. اما امروز تا شهید داخل تحریریه شد و روی تابوتش را خواندم جا خوردم! خودش بود. هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زندهاند، و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند.»
پایان پیام/ ت 70
شناسه خبر: 758339